شتر فراری
نویسنده : منصوری::
85/3/29:: 5:52 عصر
اخلاق سیاسی یکی از مباحث مهم در حوزه اندیشه سیاسی است. کتاب های بسیاری از زمان های کهن تاکنون در این باره نوشته شده است. حتی میتوان قابوسنامه ، کلیله و دمنه ، مرزبان نامه و گلستان را در این حوزه شمرد. سیاست نامه خواجه نظام الملک و اخلاق ناصری و کتب دیگر نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده و ماکیاولی در شهریار نیز بدان پرداخته است. اصول و عرف روابط بین الملل نیز بر چارچوب آن میچرخد. من نمیخواهم در این جا این اصول اخلاق سیاسی را از کتب نظری بازخوانی کنم. خوانش آن را میتوانید خودتان انجام دهید و اگر خواستید بازتولید کنید. من به عنوان یک مسلمان نمونه عینی و عملی از یک رفتار و منش سیاسی پیامبر (ص) را نقل میکنم و از شما میپرسم تا چه اندازه دولتمردان ما بدان وفادار بوده اند و آیا به حق و راستی و درستی ما شیعه بوده ایم یا نه؟
روزی مردی بیابانی به حضور پیامبر مشرف شد و از آن حضرت چیزی خواست. پیامبر به او عطا کرد. سپس از او پرسید: آیا به تو احسان و نیکی کردهام؟ آن مرد گفت: نه! هرگز به من احسان و نیکی نکردی.
یاران از ناسپاسی این مرد خشمگین شدند و قصد اذیت او را داشتند، اما پیامبر آنان را از تعرض به وی بازداشتند.
آن گاه حضرت به منزل رفتند و مقداری بیشتری را به او عطا کردند و فرموند: آیا اکنون از من راضی و خشنود شدهای ؟ گفت: آری یا رسول الله!
آن حضرت آن گاه رو به مرد بیابانی کرد و گفت: چون نزد یارانم سخنانی گفتی که آنان را آزردی و آنان نسبت به تو بدگمان و بدبین شدند ، اگر دوست داری نزد آنان میرویم و تو خشنودی خودت را بیان میکنی تا بدگمانی از ایشان زدوده شود. آن مرد پذیرفت و به همراه پیامبر نزد یاران آمدند و پیامبر فرمود: این مرد از ما راضی و خشنود گشته است. آیا چنین نیست؟
بیابانی گفت: آری ! خداوند به تو و خانوادهات پاداش نیکو دهد!
آن گاه پیامبر رو به یاران کرد و فرمود: مثل من و این مرد مانند کسی است که شترش فراری شده و مردم در پی آن کردهاند تا آن را بگیرند و به صاحبش برگردانند ولی شتر میترسد و از ترس مردم بیشتر میگریزد. اما صاحبش میگوید: رهایش کنید! من خودم میدانم چگونه او را رام کنم. آن گاه به آرامی نزد شترش میآید و دستی به سرش و رویش میکشد و خاک و غبار از تن و چهرهاش میزداید و آرام آرام افسار او را به دست میگیرد. اگر من شما را با این مرد تنها میگذاشتم شما او را به خشم و به گناه اهانت و بد زبانیاش به قتل میرسانیدید و او در حال کفر داخل دوزخ میشد. ( سفینه البحار ، محدث شیخ عباس قمی، ج 1 ص 416)
---------------------------------------------------
پیش دستی
نویسنده : منصوری::
85/3/23:: 6:47 عصر
به نظر میرسد برخی عار دارند که در سلام کردن پیش دستی کنند بلکه حتی در جایی که از نظر عرفی میبایست در سلام کردن پیش دستی کند یا خودش را به بی خیالی و بی اعتنایی میزند و یا با کراهت تمام سلام خشک و بی روحی میکند. این دسته از افراد گمان میکنند که با پیش دستی و تقدم در سلام موجبات خواری و ذلت خود را فراهم میآورند. شاید این امر طبیعی باشد که انسان به طور فطری دوست دارد که جلب نظر کند و به نحوی خود را برتر بنماید و در پیش دستی در سلام این برتر نمایی به تواضع و فروتنی تبدیل میشود که از نظر این دسته نه تنها از قسم فروتنی نیست بلکه ذلت و خواری است.
در یک اداره دیده شده که دو نفر همکار که از نظر رده شغلی همسان هستند با هم گرم میگیرند و حتی در سلام پیش دستی میکنند ولی هرگاه یکی از آن دو به مقام و منصبی دست یافت به سرعت تغییر رفتار و منش میدهد و نه تنها با همکار دیروزین خود گرم نمیگیرد بلکه با نگاه کردن به سوی دیگر و یا آسمان از پیشدستی در سلام پرهیز میکند. گویی در آسمانها سیر و سفر میکند و سلام کردن بر همکار دیروز و زیر دست امروز را بر خود ذلت میشمارد. گاه حتی دیده شده است که برخی پا از این هم فراتر نهاده و پاسخ سلام همکار دیروز را نمیدهند و خود را به نفهمی و کری میزنند، زیرا به نظر این نوکسیهگان و تازه به دوران رسیده این عمل موجبات خواری و هم سطح پنداری در دیگران را تقویت میکند و فرد را از مقام و منصب کنونی که به سختی به چنگ آورده پایین میکشد.
اسلام برای جبران این خسارت و خواری و ذلت ظاهری نه تنها راههای برای جبران آن قرار داده است بلکه کوشیده با یک سازوکاری به تصحیح رفتاری مردم اقدام کند و این احساس خواری را بشکند. از این رو نخست برای سلام کننده نود و نه سلام و برای پاسخ دهنده یک ثواب در نظر گرفته است. افزون بر این که بر پاسخ دهنده است که پاسخ سلام را بدهد و در صورتی که از این عمل خودداری کند گناه بر او نوشته میشود.
نوشتن همه پاداش برای سلام کننده و وجوب رد سلام بر سلام شونده یک راهکار برای کاهش این احساس حقارت و خواری است. از سوی دیگر برای ایجاد تعادل و کاهش احساس حقارت و خواری سازوکارهای دیگر نیز در نظر گرفته است. از آن میان میتوان به آموزههای دستوری چون بر ایستاده است که بر نشسته و سواره بر پیاده و وارد بر جایی بر مورود سلام کند ، اشاره کرد. این آموزهها از آن رو ست تا به نوعی این احساس تعدیل گردد. همین آموزههای اسلامی بود که ملتی بیابانی و بی فرهنگی را به متمدن ترین انسانها در عصر پیامبر(ص) تبدیل کرد. هر چند که امت پیامبر(ص) پس از وی با بازگشت به جاهلیت و تغییر در روش و منش خود از آن حرکت نخستین و آثار آن دور شدند ولی بخشی از آن ماند و این ته مانده فرهنگ اسلامی باز ملتی را سر پا نگه داشت و به قهقرا نبرد.
در سیره پیامبر آمده است که وی همواره در سلام کردن پیش دستی میکرد و کسی نتوانست پیش از وی بر او سلام کند. این برای ابوذر عقده شده بود تا به هر شیوه ای شده بر پیامبر پیش دستی کند. از این رو خود را پشت دیواری مخفی میسازد تا ناگهان بر پیامبر ظاهر و بر او سلام کند ولی پیامبر فهمید و پیش از این که ابوذر سلام کند خود بر او سلام کرد.
پیامبر با این پیش دستی به امت خود فهماند که هرگز پیش دستی در سلام بیانگر خواری و ذلت سلام کننده نیست بلکه نشانه ای از شخصیت کامل فرد است به طوری که نه تنها این امور را از موجبات ذلت و خواری بر نمیشمارد بلکه نشانهای از استحکام شخصیتی و روح بلند و عزت واقعی خود میداند.
---------------------------------------------------
پدر
نویسنده : منصوری::
85/3/17:: 12:3 عصر
چیزی که ما از بچگی بدان عادت داده شده بودیم خواندن پدر به نام آقاجان و نام مادر به ممه بر وزن ننه بود. اگر میخواستیم به شکل سوم شخص از آنها یاد کنیم بر پایه تربیت منطقه ای یادکرد آنان به پیر(به زیر نخست و زبرکشیده دوم ) و مار (به کشیدن الف) بود؛ یعنی چیزی همانند پدر و مادر در گویش تیپوری و کادوسیان و مادیان، همانی که اکنون به گویش مازنی و گیلکی و گالشی و طبری شناخته میشود با کمیتفاوت در سراسر منطقه تبرستان و رویان و دیلمان و گیلان، از استاراآباد گرفته تا آستارا و از شمال تهران و سمنان و زنجان گرفته تا اشکور و طالقان و تالش همه به این گویش پارسی کهن سخن میگویند و یادگاری زنده از دوره مادها و هخامنشیان و اشکانیان را نگهداری میکنند.
این عادت ما بود تا این که کمی بزرگتر شدیم و به غیر از محیط خودمان هم رفتیم که با آداب و سنتهای متفاوت و گاه شگفتانگیزی رو به رو شدیم. یکی همین خواندن پدر و مادر به نام شناسنامهای آنان بود. در آغاز گمانم این بود که شاید این کسانی را که به نام میخوانند از خویشان دور و نزدیک ایشان است، ولی پس از کمی درنگ دریافتم که این نامهایی که به کار میبرند نام پدر و مادرشان است. تو گویی دو بیگانه هستند که نام دیگری را به کار میبرند. گونهای از اشمئزاز در ایشان برای خواندن پدر و مادرشان به صورت بابا و آقا و مامان و ننه و دیگر اشکال آن بود. در حالی که به نظر میرسد خواندن نامهای شناسنامهای هیچ گونه دلالتی بر محبت و عشق و دوستی نمیکند و این نوع احترام نسبت به پدر و مادر در حکم بیاحترامی است و شگفتتر آن که در برخی مناطق رواج پیدا کرده است.
در روایت است هنگامی که آیهای از سوی خداوند بزرگ فرو فرستاده و در آن به مسلمانان دستور داده شد که آن حضرت را به "یا رسول الله" بخوانید و به نامش نخوانید، دختر بزرگوارشان فاطمه(س) ایشان را بر پایه همین آموزه و دستور الهی به عنوان یا رسول الله خواند. پیامبر (ص) رو به دخترشان کرد و فرمود: تو مرا "پدر جان" بخوان؛ زیرا در این هم خشنودی من است و هم خشنودی خداوند.
در آیات قرآن هر جایی که فرزندان پدران را میخواندند به صورت پدر جان و یا پدر جانم (یا ابت و یا ابتی) است.
در روایتی از امام موسی کاظم (ع) از پیامبر بزرگوار اسلام (ص) نقل شده است که آن حضرت فرمود: از حقوق پدران چهار چیز است: یکی آن که ایشان را به نام نخوانند؛ دوم آن که پیش از ایشان حرکت نکنند؛ سوم آن که پیش از ایشان ننشینند؛ چهارم آن که کاری نکنند تا مردمان ایشان را دشنام دهند.
---------------------------------------------------
کاروان در منزلی فرود آمد. هر کسی در پی کارش رفت. پیامبر هم از شترش پایین آمد و به سوی رفت. مقداری که دور شد، ناگهان برگشت. یاران با خود فکر کردند که چرا ایشان برگشته است؟ آیا از ماندن در این منزل پشیمان شده و قصد حرکت از این جا را دارد؟ همه منتظر شدند تا ببینند آن حضرت چه فرمان میدهد.
آن حضرت میآید و یک راست به سمت شترش میرود. زانو بند را در میآورد و زانوی شترش را میبندد تا همان جا بنشیند و به جایی دیگر نرود.
دوباره راه میافتد و به همان سمتی که داشت میرفت میرود. یاران با شگفتی و تعجب گفتند: پیامبر برای چنین کار کوچکی از راه رفته باز آمده بود؟ این که کاری نداشت از همان جا یکی را میخواند . همه با جان دل حاضر بودند این کار را برای آن بزرگوار انجام دهند . اگر به یکی از ما از همان جا صدا میزد و میگفت: آهای فلانی! برو زانوی شتر مرا ببند! همه با سر میدویدند. از این رو، به آن حضرت رو کرده و پرسیدند: ای پیامبر خدا! اگر این کار را از ما میخواستید از همان جا فرمان میدادید ما با کمال افتخار این را برایتان انجام میدادیم؟
آن حضرت رو به یاران کرد و فرمود: تا میتوانید در کارهایتان از دیگری کمک نگیرید هر چند که برا یک چوب مسواک باشد. آن کاری را که خودتان میتوانید انجام بدهید خودتان انجام دهید.
انسان نباید در کارهای خودشان وابسته به این و آن باشد. اعتماد به نفس در برابر اعتماد و اتکا به دیگران از صفات پسندیده ای است که آن حضرت در رفتار و سیره عملی خود به امتش آموزش داد. در همان حال که به مردم میفرماید که در کارها توکل به خدا داشته باشند و به خداوند اعتماد و اتکال کنند، به آنان میفرماید که به خودتان تکیه و اعتماد داشته باشید و کارهایتان را به دیگران واگذار نکنید. چنان که از امت میخواست که اصول تعاون و همکاری را رعایت کنید و به یک دیگر کمک و یاری رسانید، ولی هرگز برای کارهایتان که میتوانید خودتان به تنهایی انجام دهید به این و آن واگذار نکنید.
نباید توقع داشته باشیم که دیگران بیایند کارهای جزیی ما را انجام دهند. اگر آبی میخواهیم چرا خودمان بلند نشویم و بخوریم؟ چرا منتظر این و آن بمانیم. برخی از استادانم میگفت: من هرگز کاری را حتی از زن و بچههایم نمیخواستم برایم انجام دهند. خودم کارهای شخصی ام را انجام میدادم تا این که این اواخر به سختی از راه رفتن افتادم. گاه میشد که کتابی را میخواستم از قفسه بردارم نمیتوانستم حرکت کنم. از سوی نمیتوانستم از دیگران بخواهم بیایند کارم را انجام دهند و این کتاب را به دستم برسانند. همین طوری منتظر میمانم تا کسی وارد کتابخانه بشود و آن گاه از روی ناچاری از او میخواهم کتاب را به من بدهد.
امام خمینی نیز از چنین خوی و خصلتی برخودار بود. هرگز به خانم و یا بچههایش نمیخواست تا کارهای شخصیاش را انجام دهند. گاه که برایشان مهمان میآمد خود بلند میشد و برایشان چای میآورد و پذیرایی میکرد با آن که سنی از ایشان گذشته بود. این خوی و خصلت پیامبر و پیروان ایشان است.
---------------------------------------------------
در مهروزی میتوان این ادعا را مطرح کرد که هیچ کس چون پیامبر بزرگوار اسلام نبود. از این رو خداوند وی را به این صفت میستاید که او رحمت برای جهانیان است. نسبت به همه چیز محبت و مهر میورزید و این مهروزی حتی دشمنان و بلکه جانوران و از این بالاتر جامدات را در بر میگرفت.
دیده ایم که برخی برای جانوران اهلی خود اسم و نام خاص میگذارند و آنها را به نامهای خاص و اختصاصیشان میخوانند ولی کم تر دیده شده است کسی برای اشیای پپرامون خود نام اختصاصی بگذارد و هر گاه آنها را بخواهد نام علم و خاصشان را ببرد. پیامبر بزرگوار اسلام چنین بود. از این رو، در سیره آن حضرت میخوانیم که برای تمام ابزار و آلات زندگی آش اسمیخاص گذاشته بود. اسبها، شمشیرها و عمامههایش اسمی خاص داشتند. نام یکی از شمشیرهایش را ذوالفقار گذاشته بود. این همان شمشیر دو دمی است که در جنگی به امیر مومنان (ع) میبخشد.
این نامگذاری اختصاصی حتی برای چیزهای پیرامون، جز این نیست که همه موجودات مورد محبت و عشق ایشان بودند و گویی برای همه چیز شخصیتی قایل بود. این محبت دو سویه بود. داستان ستون حنانه یکی از این موارد است که پس از ساخت منبری برای رسول خدا این ستون که پیامبر بدان تکیه میداد و سخنرانی میکرد، در فراق و جدایی آن حضرت ناله سوزناک سر میدهد. این همه نیست جز این که این چیزها عشق و محبت پیامبر را درک میکردند و به آن پاسخ میدادند.
تاریخ این روش را در مورد انسانی غیر از او سراغ ندارد و در حقیقت این روش حکایت از این میکند که او نماد عشق و محبت انسانی نسبت به همه هستی بوده است بدون آن که فرقی میان انسان و جاندار و بی جان بگذارد. ما با این سیره پیامبر که اسوه و سرمشق ماست، هنوز که هنوز است نمیتوانیم از او در ابراز علاقه و دوستی و محبت به جانواران پیروی کنیم و نامهای اختصاصی برای جانوران پیرامونی خود بگذاریم و از این کار خجالت میکشیم و نوعی سبک سری میشماریم، چه برسد که برای چیزهای بیجان نامهای اختصاصی بگذاریم و برای تلفن همراه و رایانه و ماشین خود یک اسم خاص و علم داشته باشیم.
این عشق و محبت و دوستی پیامبر تجلی همان عشق و محبت الهی است که در او به خوبی ظهور و تجلی کرده و نشان داده شده است. خداوند که خود را به محبت و مهر میستاید و میفرماید که رحمت و مهرش بر خشمش پیشی گرفته است، به ما میآموزد که اگر خشم هم میگیریم این خشم باید در راستای همان محبت و عشق عام و کلی باشد. مانند خشم پدر و مادری نسبت به فرزند که در صورت دیدن خلاف خشمگین میشوند، چون این خشم برخاسته از عشق و محبت پدر و مادر است تا فرزند دست از رفتار ناهنجارش بکشد. خداوند نیز این گونه است که خشمش ریشه در محبت دارد، چون رحمت و محبتش بر خشمش پیشی گرفته است و این خشم نیز نتیجه همان محبت و رحمت واسع و گسترده الهی است که همه جهانیان را در بر گرفته و نعمت وجود و هستی به ایشان بخشیده است. پیامبر هم چنین بود. اگر خشم میگرفت برای تنبیه و بیدار کردن بود، تا غافل و جاهل را به خود آورد، و در حقیقت ریشه و خاستگاه خشمش همان رحمت و محبت عام او نسبت به همه جهانیان بوده است.
چیز دیگری که از پیامبر به عنوان سیره نقل میکنند این است که وی این عشق و محبتش را ابزار میکرد و نشان میداد. بسیاری از ما از ابراز عشق و نشان دادن آن خودداری میکنیم و گمان این داریم که این کار نادرست است. در حالی که پیامبر این عشق و محبت خود را در حلوی همگان نشان میداد و ابراز میکرد. بارها دیده شده بود که آن حضرت عشقش را به دختر و نوادگانش نشان میداد و ابراز میکرد. در سفر فاطمه(س) آخرین کسی بود که با وی بدرود میگفت و وداع میکرد و در بازگشت از سفر نخست به دیدار وی میشتافت. نوادگانش را در آغوش میکشید و میبوسید و بر دوش میگرفت و حتی در نماز آنان را از دوشش بر زمین نمیگذاشت. با آنان بازی میکرد.
این شیوه و روش عملی ایشان درباره همه چیز بود. وی حتی نسبت به چیزها این عشق و محبت را ابراز میکرد. وقتی از کنار کوه احد میگذشت، با چشمان پر فروغ و نگاه از محبت لبریزش احد را مورد عنایت قرار میداد و میگفت: جبل یحبنا و نحبه ؛ کوهی که ما را دوست دارد و ما هم او را دوست میداریم. این گونه بود که حتی کوه و سنگ هم از مهر و محبت او بهره میبردند و ایشان نسبت به آنها ابراز علاقه میکرد.
---------------------------------------------------
کارکردگرایان مانند پارسونز، عوامل همبستگی اجتماعی و پایداری نظام اجتماعی و سیاسی را در چهار چیز خلاصه میکنند. به نظر ایشان عوامل همبستگی عبارتند از: ارزشها، هنجارها، نهادها و نقشها.
ارزشها که برپایه بینشها شکل گرفته است غایات زندگی را تعیین و رفتار و عمل افراد جامعه را به آن سمت و سو هدایت میکند. فلسیوفان و فقیهان بر این بخش از عوامل تاکید میورزند.
هنجارها در سایه ارزشها پدید میآیند و قواعد و روشهای عمل اجتماعی افراد جامعه را به دست میدهند. هنجارها در قالب نظام حقوقی خود را نشان میدهد که حقوق دانان و فقیهان به آن میپردازند. در حالی که حقوقدانان از محتوای هنجارها بحث میکنند، جامعه شناسان به کارکردهای اجتماعی آن توجه دارند.
نهادها، تبلور ارزشها و هنجارها بوده و آن را به شکل عینی تجسم میبخشند. از جمله نهادها میتوان به نهادهای خانواده، آموزش و پرورش، حکومت و اقتصاد اشاره کرد.
نقشها، مجموعه کارویژههای درون هر حوزه نظام اجتماعی هستند که ارزشها و هنجارها را درون نهادها اعمال میکنند.
هر نظام اجتماعی برای حفظ، تداوم و استمرار خود باید چهار کارویژه را انجام دهد: حفظ همبستگی و نظم، حل منازعات، انطباق با شرایط و نیل به اهداف.
ایدئولوژی و قانون اساسی عهدهدار همبستگی و انسجام اجتماعی، دستگاه قضایی حل منازعات، نظام تقنین انطباق با شرایط و نظام اداری هم عهدهدار تحقق اهداف است. این کارویژهها به گونه ای است که از عهده نهادهای دیگر برنمیآید.
بقا و پایداری مشروعیت نظام، پای بندی به این عوامل همبستگی اجتماعی است. با نادیده گرفتن هر یک، نه تنها مشروعیت نظام از میان می رود بلکه جامعه دچار فروپاشی و نابودی می گردد.
دولت جمهوری اسلامی ایران بر پایه اصول و ارزشهایی شکل گرفته که نادیده گرفتن آن از سوی دولتمردان نه تنها مشروعیت سیاسی آن را با خطر مواجه می سازد بلکه موجبات فروپاشی همبستگی اجتماعی امت را نیز در پی خواهد داشت. دولتمردان اگر گمان می کنند که امری غیر ارزشی است باید پیش از زدودن آن از جامعه، طی یک فرایند پیچیده غیر ارزشی آن را اثبات نمایند و آن گاه در صدد رفع و زدودن آن از جامعه بر آیند. در غیر این صورت با مشکل فقدان مشروعیت سیاسی رو به رو خواهند شد. مساله حضور زنان در ورزشگاهها و میادین ورزشی مردان شاید از نظر دولتمردان یک امر غیر ارزشی باشد ولی در حالی که جامعه آن را یک ارزش قلمداد می کند و مشروعیت دولت نیز حفظ همین ارزشهاست نمی توان در یک تقابل میان امت و دولت، این ارزش را نادیده گرفت و به کناری نهاد. بهتر است دولتمردان پیش از هر حرکتی در حوزه ارزشها آن را ارزش زدایی کرده و سپس در حوزه عمل اجتماعی و نهادها و هنجارها وارد شد.
آثار مخرب، نادیده گرفتن یک ارزش و هنجار اجتماعی، از سوی دولت در حقیقت عدم پای بندی به ارزشها و اصولی است که مشروعیت حکومت و حاکمیت بر پایه آن استوار شده است. این عمل خفیف و بحران آفرین نه تنها مشروعیت زدایی می کند بلکه همبستگی اجتماعی و انسجام آن را نیز در معرض خطر قرار می دهد و آسیب جدی به وحدت امت و در نتیجه نابودی آن وارد می سازد.
---------------------------------------------------
در آموزههای دستوری و اخلاقی قرآن ، روشهایی برای گردش کامل پول در میان همه مردم در نظر گرفته شده است تا این امکان فراهم آید پول گردش سالمییافته و تنها در دستان ثروتمندان نگردد. از این میان میتوان به وجوب انفاق و صدقات و انواع مالیاتهای اسلامیاشاره کرد. بیت المال هم به معنای اموال عمومیو خزانه امت مطرح بود تا پول و ثروت پس از گردآوری به درستی در چارچوب دقیق و معیارهای رسمی توزیع گردد.
قرآن با اشاره به داستان حضرت یوسف(ع) مینمایاند که توزیع ثروت میبایست به صورت کامل انجام شود و هر کسی به عنوان سرانه از اموال عمومیبهرهمند گردد. سرانه به معنای برخورداری هر فرد از ثروت عمومی است که در زمان مشخصی میان همگان به طور مساوی و برابر توزیع میگردد و میان طبقات اجتماعی و قشرهای مردمیت تفاوت و تمایزی گذاشته نمیشود. در آن جا میبینیم که چه سان حضرت یوسف(ع) به برداران میگوید که اگر بردار دیگر را نیز در سفر پسین با خود همراه آورید یک بار شتر بیشتر برخوردار میگردید. به این معنا که هر کس خود راسا برای گرفتن سرانه خود میآید و در صورت حضور میتواند از سرانه خود برخوردار گردد. در آن جا این مساله نیز روشن میشود که هیچ کس دیگری نمیتواند با استفاده از مدارک دیگری که قابل جعل و تزویر باشد مدعی سری دیگر و در نتیجه خواستار سرانه دیگری باشد. البته برای افراد ناتوان روشهای دیگری اندیشیده میشود که در داستان یوسف به آن اشارهای نرفته است.
در سیره و رفتار عملی امیرمومنان (ع) میبینیم که مساله سرانه به دقت تمام مورد توجه بوده است. آن حضرت به طور هفتگی به توزیع اموال گردآمده در خزانه عمومی اقدام میکرد و نمیگذاشت تا این توزیع هفتگی به تاخیر افتد و اموال در حزانه مانده و به دست مردمش نرسد. در این توزیع هیچ گاه از روش عادلانه و معیارهای عمومیپذیرفته شده دینی تجاوز نمیکرد. داستانهای زیادی در باره توقعات و زیادهطلبی برخی چون برادرش عقیل و یا مجاهدان و همرزمان قدیمیاش طلحه و زیبر و یا حضرت زینب و اسقراض گردنبد از بیت المال و خزانه عمومی شنیده و یا خواندهاید. همه اینها بر این مساله تاکید دارند که ایشان در تقسیم و توزیع اموال عمومی و خزانه هیچ گونه کوتاهی ، تساهل و تسامح و بیدادی را نمیپسندید. انتخاب توزیع هفتگی از آن رو بوده است تا هر چه سریعتر اموال عمومی در اختیار صاحبان حقیقی و واقعیاش قرار گیرد، چون ماندن آن را در صندوق ذخیره ارزی و یا خزانه عمومی ستم و بیداد در حق صاحبان اموال بر میشمرد.
اکنون این پرسش مطرح است که دولت اسلامی و نمایندگان قدرت در جمهوری اسلامی چه راهکاری را برای توزیع به موقع و درست ثروت و اموال عمومی برگزیده اند؟ آیا توزیع هفتگی یا ماهانه و یا حتی سالانه درآمدهای عمومی از منابع عمومی انجام میشود؟ آیا پول نفت که از انفال و اموال عمومی است بر سر سفرههای مردم رفته است؟ تا چه زمانی این اموال مردم میبایست در صندوق ذخیره ارزی و مانند آن بماند و از خزانه عمومی به جیب مردم نرود؟
آیا به این عنوان که بیست درصد ثروتمند نیز ممکن است از این حق و سرانه بهره ببرد موجب میشود تا در توزیع بیتالمال و خزانه درنگ و تاخیر چندین و چند ساله صورت گیرد؟ آیا این سرانه نیست و این که هیچ فرقی در توزیع آن میان ثروتمند و غنی نمیباشد؟
و دهها پرسش دیگری که از دولت علوی مسلک و شیعه در زمان حاضر باید پرسیده شود و آنان نیز باید به جهت وظیفه شرعی خود، هم باید پاسخگوی خدا و هم امت باشند.
---------------------------------------------------
دوستی دارم که از اختلاف در میان روایات سیره و تناقض میان آنها مینالید و میگفت: این اختلافات تا به آن اندازه است که گاه به تناقض میانجامد. آدمینمیداند کدامشان حق است و کدامشان ناحق. هر کسی در عملش به یکی از آنها استناد میکند و رفتارش را توجیه. حالا واقعا کدام یک از آنها راست و حسینی درست است و میتوان به آن استناد و تمسک کرد و پذیرفت که با عمل به آن مانند پیامبر و امامان(ع) عمل کردهایم و آنان را در رفتارمان سرمشق قرار دادهایم؟
گفتم: همین مشکل را از نظر فرهنگی ما در هنگام استدلالات خطابی و عرفی داریم. یکی از شعر حافظ بخشی را میگیرد و حکم به جبر میکند و آن دیگری از شعر مولوی و حکم به اختیار و آزادی. تو گویی این اشعار وحی منزل و برهان قاطع است که چوب لای درزش نمیرود.
دانشمندان ما در مباحث اصولی به این مشکل توجه داشته و راهکارهای را در بحث تعارض ادله بیان کردهاند که میتوان از جمله آن به رجوع به آیات محکم قرآنی و سنت قطعی و معتبر و حکم عقلی و گاه عقلایی در هنگام تعارض اشاره داشت.
گفت: یعنی چه ؟
گفتم: یعنی اگر یکی از این دو روایت با حکم قطعی قرآن مخالفت داشت آن سیره منقول مشکل دارد. چنان که اگر با یک سیره قطعی دیگر مخالفت داشت و یا با حکم عقل و عقلا تعارض داشت. در این صورت این سیره مخالف را باید کنار بگذاریم و برویم سراغ آن دیگری.
گفت: اصلا چرا این همه اختلاف و تعارض پیش آمده است؟
گفتم: الان خودت یک کاری را انجام میدهی. همین یک عمل و رفتارت تفسیرهای مختلفی را پدید میآورد. مثلا ده نفر این کارت را دیدهاند. در این جا هم باید به شناخت آنان نسبت به خودت توجه داشت. چون یکی تو را بیشتر میشناسد و حتی از بینش و منش و نگرش تو آگاه است. آن دیگری تنها برای نخستین بار با تو مواجه شده و این عملت را میبیند. خوب این دومیتنها بر پایه همین عمل گزارش میکند ولی آن دیگری با توجه به شناختی که به تو دارد گزارش مینویسد و چیزهایی را میبیند که این نمیبیند. از سوی خود نویسنده و گزارشگر یک جهان بینی دارد این جهان بینی نحوه تفسیرش را نسبت به عملت تغییر میدهد. از سوی دیگر گزارشگر هر چند مرض و غرضی هم نداشته باشد، در بیان و نوشتن گزارش ممکن است ناتوان باشد و آن دیگری همه چیز را به دقت گزارش میکند. از سوی دیگر عمل است نه نوشته که این فرد میخواهد گزارش کند شاید یک حرکتی را فرد انجام داده باشد و قراین و شواهدی باشد که یکی دیده و آن دیگری ندیده است از این رو اختلاف در بیان یک سیره پیش میآید و...
گفت: حال چه کنم؟
گفتم: برای همین باید به اهلش رجوع کنی و از آنها بپرسی. یک روایت که سیره ای را بیان میکند باید از جهات مختلف بررسی شود. از نظر روایان و کسانی که آن را نقل کرده اند و از جهت صدور و دلالت و...
گفت: در شعر و استدلال به آن چی؟
گفتم: در آن هم همین قاعده و روش باید ملاحظه شود. شعر که وضعش بدتر است. باز هم روایت میتواند کبرای قیاس شود ولی شعر که حجت نیست تا کبرای یک قیاس قرار گیرد و مطلبی با آن اثبات شود. شعر تنها برای عوام و توده مردم حجت است ولی آگاهان هرگز در دام این زینت هفت رنگ و خال نمیافتند. شگفت آن که کسانی که میخواهند توده مردم را تحمیق کنند و به جهالت و حماقت بیندازند از شعر به عنوان دلیل و برهان استفاده میکنند. اینها تنها بازار گرمیاست نه علم و نه دانش و نه راهکار. ضرر و زیان آن بیشتر از نفعاش است مثل شراب.
---------------------------------------------------
کوخ و کاخ
نویسنده : منصوری::
85/2/27:: 8:0 صبح
اگر انسان خدایی شود و معیار علم و علمش خدا شود، چنین شخصی فرق نمیکند در کاخ باشد یا در کوخ یک رفتار ثابت و مشخصی دارد. مرادم از کاخ نه این است که کاخ نشین باشد. چون به هر حال رفاه و اتراف آدمی را دگرگون میکند و شاکله و شخصیت وجودیش را به هم میریزد. بلکه مرادم این است که فرق نمیکند در کوخی زندگی میکند و با مردم کوچه و بازار و به قول اهالی دانش جامعه شناسی با توده مردم باشد و یا در میان قدرتمند و یا حتی خودش در اوج قدرت و اقتدار باشد، در همه این حالات و احوال برایش هیچ فرق نمیکند و رفتار و کردارش یکسان است. چون اندیشه و بینش و منش و نگرش و گرایشش همان است که هست. یعنی شخصیت وی که خدایی و ربانی است نمیگذارد طوری دیگری باشد. قرآن میگوید «کل یعمل علی شاکلته»؛ یعنی هر کسی بر پایه شاکله و شخصیت وجودیاش عمل میکند. «از کوزه همان تراود که در اوست»، این چون خدایی شده نمیتواند گونهای دیگر باشد. این مساله یک چیزی در مایه همان عصمت است. هر چند که خود عصمت به این معنا نباشد، ولی از نظر کارکرد و نقشی که بازی میکند همان نقش و کارکرد عصمت را دارد. البته کسانی که هنوز شاکله و شخصیتشان جا نیافتاده و هر لحظه ترس سقوط و هبوط دارند باید یک چیزی داشته باشند که گاه به آنان نهیب بزند که آقا کجا میروی و «این تذهبون»؟ به کجا چنین شتابان؟ اما آدمهایی که شاکله و شخصیتشان جا افتاده و دیگر به هر بادی نمیلرزند و شیطان نیازمند طناب و ریسمانهای کت و کلفت هستند مانند شیخ انصاری، چنین افرادی برایشان فرق نمیکند طلبهای در دزفول باشند و یا حاکم تمام شیعیان جهان. البته برخی دیگر عصای احتیاط را بر میدارند تا خدای ناکرده گرفتار عجب و خودبزرگبینی نشوند، به ویژه وقتی که در کاخ قدرت نشسته باشند.
میگویند آیت الله العظمی بروجردی در پستوی خانهاش دیکهای قدیمی و درب و داغانی را نگهداری میکرد و هر زمانی که میدید که چه سان مردم و امت شیعه ایران و جهان به وی احترام میگذارند و فرمانش را به دل و جان میخرند و حکومتها از وی هراسانند، در آن زمان میرفت سری به این دیکهای سیاه اول طلبگیاش میزد که فراموش نکند کیست؟
آنان این سیره را از پیامبر (ص) و امیرمومنان (ع) به ارث داشتهاند و به حقیقت شیعه و پیرو ایشان بودند. امیرمومنان (ع) در کاخ قدرت کوفه همان گونه بود که در چاههای مدینه و نخلستانهای آن در هنگام کشاورزی و چاه کنی، بدون این که در هیچ یک از ابعاد وجودیاش تغییر رخ دهد. بلکه وسواس ایشان در این بیشتر بود. چون میکوشید بیشتر احتیاط کند.
پیامبر اکرم (ص) در روزی که در شعب ابی طالب گرفتار محاصره اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و... بود با پیامبری که تمام حجاز تحت حاکمیت وی بود هیچ فرقی در رفتار و منش و کنشش نداشت. در سال دهم هجرت در اوج قدرت و اقتدار سیاسی و نظامی، عرب بیابانی خدمت پیامبر میآید و بر پایه آن شهرتی که از پیامبر و چیرگی و غلبه بر همه شهرها و روستاها میشنود، در نزد پیامبر به لکنت میافتد. پیامبر ناراحت میشود از این که مردی به دیدنش به لکنت افتاده است. او را در آغوش میکشد و به خودش میفشارد و میفرماید: برادر! هون علیک! بر خود آسان گیر. از چه میترسی. بگو ببینم چی میخواهی؟ من از پادشاهان نیستم. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر میدوشید.من هم مانند توام. هر چه میخواهی بگو.
این گونه است که ترس را از کسانی که گرفتار ابهت و قدرت و اقتدارش شدهاند میزداید و نمیگذارد که این توهم و خیال در وی باقی بماند.
در اداره هستند کسانی که پیش از این همکار و همدرس و... تو و من بودهاند ولی حالا که به جایی رسیدهاند با ساخت یک دیوار امنیتی میکوشند تا خود را در یک فضا و جایگاه دیگر قرار دهند و از قدرت خود استفاده نادرست و بد کنند. در حالی که هیچ تفاوتی با دیروز خودشان ندارند. اینها از سوی دیگر همان شاکله و شخصیت پیشین خود را حفظ کرده ، و هیچ تغییری نکردهاند ولی از سوی دیگر خود را کس دیگری میبیننند. آنان هر چند در گذشته در کوخ بودند ولی در کاخ غرور و تکبر و خودبزرگبینی زندگی میکردند. اینها از همان آغاز ترس و تقوای خدایی نداشتند ولی تنها زمینه بروز و ظهور را پیدا نکرده بودند و حالا همانی که بودند در اوج قدرت اعتباری و ناپایدار به رخ من و تو میکشند. به قول امام خمینی در درون همه ما یک دیکتاتور وجود دارد که زمنیه بروز نیافته است.
آیا نمیخواهیم از همین امروز برای فردای قدرتمان فکری بکنیم؟ و یا آنهایی که اکنون در یک قدرت و کاخی قرار گرفته اند نمیخواهد به دیروز خودشان بیاندیشند که چه بوده اند؟ این سیره پیامبران است و این هم سیره بعضیها. ببیند تفاوت ره از کجا تا به کجاست؟
---------------------------------------------------
یکی از روشهای جلب مشارکت مردمیشوراست. شورا در نظام اسلامی هم ارزش است و هم روش. به این معنا هم خودش به عنوان یک هدف مطرح است و هم ابزاری برای رسیدن به اهداف و ارزشهای دیگر مورد توجه است.
از این رو ارزش و هدف شمرده میشود که یکی از مقومهای اجتماع سالم است. اجتماع کوچک و یا بزرگ بدون همبستگی و اهداف مشترک تحقق نمییابد و مشورت مقوم ماهیت همبستگی است. انسانها با مشورت افزون بر برآورد میل و گرایش عاطفی و احساسی خود به حضور و نشاندن استعداد خود میتوانند از افکار و عقاید یک دیگر آگاه شوند. این آگاهی موجبات تقارب احساس و افکار را پدید میآورد و اهداف مشترک را نمایان میسازد.
قرآن شورا را به عنوان یک سیره و رفتار عملی بر پیامبر و پیروانش فرض و واجب دانسته است. پیامبر نیز که خلق و خویش قرآن بود، هماره بر این اصل حرکت میکرد و اعمال و رفتارش را بر پایه آن قرار میداد. این گونه بود که در باره سبک و روش پیامبر گفتهاند که وی مردی بود که در امور مهم سیاسی و اجتماعی اصل را بر مشورت نهاده بود. از این رو، در تصمیمسازیها همگان را به شورا میخواند و از فکر جمعی بهره میبرد، در حالی در مقام رهبری بود که در زبان امروزی به آن رهبر فرهمند و کاریزما میگویند. به این معنا که پیروان و امتش وی را آن چنان قبول داشتند که اگر میخواست در آتش بروند بیهیچ پرسش و چرایی به درون آتش میپریدند. با این حال، در همه امور با امتش مشورت میکرد و آن را به مشارکت محسوس و ملموس در امور سیاسی و اجتماعی میخواند. هر چند که بنا بر اصل قویم و استوار سیاسی در نهایت فردی میبایست این تصمیم را نهایی و به صورت فرمان صادر نماید و همگان را ملکف و موظف به عمل کند. به این معنا که پس از تصمیم سازی از سوی شورا در نهایت این رهبری است که باید آن را به صورت حکم و فرمان ابلاغ و همگان را موظف به اطاعت و عمل به مفاد فرمان نماید. چنان که قرآن به این اصل توجه داده و میفرماید: و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله؛ با امت در مسایل سیاسی و اجتماعی مهم مشورت کن. پس هرگاه خودت عزم به امری کردی و قصد آن نمودی (به عنوان حکم و فرمان) در آن زمان بر خدا توکل نما و او را وکیل خود قرار ده.
چنین شخص با اقتداری هرگز با تبختر راه نمیرفت. بلکه مانند بردگان هروله میکرد. بر سر سفره نمینشست و غذا را چون بندگان میخورد. وقتی فردی از بیگانگان بر وی وارد میشد، در میان جمعیت، وی را نمیتوانست از یارانش بازشناسد. چون شاهان نمینشست و چون ایشان نمیخوابید و چون ایشان نمیخورد. خود را بندهای از بندگان میدانست و به مردم فرمان داده بود که در شبانه روز چندین مرتبه وی را به عنوان بنده یاد کنند و گواهی دهند که او بنده است نه مولا. او کسی بود که قدرت را از آسمان ببه زمین نیاورد و آن را در همان جایگاه آسمانیاش نگه داشت. اقتدار و قدرت سیاسی را از آن خدا میدانست و خود را بنده آن صاحب قدرت و اقتدار. به مردم آموخت که باید با حاکمان و اهالی قدرت به عنوان موظفان و مکلفان برخورد کنند و از آنان مسئولیت بخواهند. گفته بود که باید دولتمردان افزون بر خدا، پاسخگو به مردم باشند. از این رو مشارکت سیاسی را نه تنها برای تقویت قدرت و اقتدار حاکم بلکه برای تقویت امت و حضور موثر و تاثیر گذار میخواست. با مشورتگیری از ایشان هم به آْنان آموخت که قدرت حاکم اسلامی(هر چند در طول قدرت و اقتدار خدایی است) خاص حاکم نیست، بلکه از آن همه امت است، و هم به ایشان ارج نهاد تا فکر کنند و در امور مهم امت بیاندیشند. با آن که از منبع وحیانی برخودار بود به افکار و اندیشهها و آرای مردمان تکیه میکرد تا هم به ایشان شخصیت دهد و هم ایشان را برای پذیرش مسئولیتهای مهمتر آماده سازد. پس هم توانمندیهای ایشان را شناخت و به مقدار استعداد و توانشان به ایشان مسئولیت بخشید و هم نگفت که شما فهم و شعور ندارید و تنها باید ابزار کار من باشید. امت ابزار بی اراده در دست پیامبر نبود. بلکه در همه امور مشارکت جدی و حضوری موثر داشت.
---------------------------------------------------
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
---------------------------------------------------